andrew_mcpherson_30.jpg

بیان دیدگاه

سپتامبر 28, 2013 · 8:26 ب.ظ.

نقد فیلم «گذشته»

0. این نقد ممکن است داستان فیلم ِ «گذشته» را لو بدهد. پس اگر فیلم را ندیده‌اید، توصیه می‌کنم خواندن این نوشته را به بعد از دیدن آن مؤکول کنید.

1. اگر نمی‌توانید فیلم را ببینید یا فیلم را دیده‌اید و نیاز به متمرکز‌کردن افکار خود دارید می‌توانید سیناپس فیلم را از اینجا بخوانید.

2. داستان فیلم‌های اخیر فرهادی درباره‌ی دروغ، عذاب وجدان، حسّ ِ گناه، دانستن حقیقت و لو ندادن آن بوده است. اصغر فرهادی از همان فیلمنامه‌ی ارتفاع پست نشان داد که به داستان‌های اخلاق‌گرا علاقه‌ دارد. بعد از آن هم با فیلم‌هایی که خودش کارگردانی کرد گام‌های بزرگی را در این مسیر برداشت.

3. معمولن کارگردان‌های بزرگی مثل فرهادی پس از موفقیت‌های بزرگ جهانی مثل آنچه برای فیلم ِ معْظم ِ جدایی پیش آمد محافظه‌کار می‌شوند. یعنی سعی می‌کنند اگر هم مثل فیلم قبلی‌شان شاهکار خلق نمی‌کنند، لااقل چیزی که می‌سازند از آن کمتر نباشد. فرهادی در فیلم جدیدش این خلأ را با به‌کارگیری بازیگران جهانی مثل بره‌نیس بژو ( آرتیست ) و طاهر رحیم ( یک پیامبر ) انجام داده است

3.1 بازیگر ایرانی ِ فیلم، علی مصفا هم با چهره و صدای دوست‌داشتنی و آرام‌اش انتخاب مناسبی برای نقش احمد بوده است. به‌خصوص در میان بازیگران ایرانی بازیگری که مسلّط به زبان فرانسوی هم باشد کم بوده است.

4. می‌خواهم نقدم را با موسیقی فیلم شروع کنم. فرهادی به طور عجیبی استاد استفاده نکردن از هیچ‌نوع موسیقی در فیلمش است. یعنی در صحنه‌هایی که شما به‌صورت طبیعی نیازمند وجود موسیقی هستید ( وقتی یک زوج سابق که سالها از هم دور بوده‌اند در ماشین نشسته‌اند و جوّ حاکم بین آنها خیلی سنگین است، خیلی طبیعی است که یکی از آنها ضبط ماشین را روشن کند. ولی این اتفاق هرگز نمی‌افتد) نیز فرهادی به صورتی استادانه شما را از موسیقی محروم می‌کند. شما می‌دانید که باید برای تیتراژ پایانی و موسیقی خیلی خوب ِ اوگوئنی و یولی گال‌پرینه (عطش مبارزه) منتظر بنشینید تا یک شاهکار دیگر را بشنوید. تمام کارهای مشابه، در سینمای ایران تقلیدی بچه‌گانه از سینمای آنتی‌موزیکال ِ فرهادی هستند. در جدایی، به‌نظر می‌رسد شنیدن جمله‌ی «من فقط همین شجریانو ورداشتم» از زبان ِ سیمین، نوعی ناپرهیزی از طرف ِ فرهادی بوده است!

image635073324676993906.jpg

5. اطلاعات فیلم که به صورت قطره‌چکانی در برهه‌های زمانی مختلف (معمولن توسّط ِ لوسی و نعیما) به ما داده می‌شود، عملن یک داستان جنایی ِ هیچکاکی نیستند. قصد فرهادی نهایتن این بوده که قضاوت را (مثل ِ درباره‌ی الی و جدایی و کم‌تر در چهارشنبه‌سوری) به خود بیننده بسپارد. این که در تمام طول فیلم چه کسی بار گناه بیشتری را به دوش می‌کشد. این که آیا پس از پایان تیتراژ پایانی دست ماریان، انگشت سمیر را می‌فشارد یا نه؟ این که بالاخره احمد به یک سمت جوب می‌رود یا نه؟

5.1 فرهادی به حکم ساختن فیلمی در مقیاس جهانی به خوبی نگاه غرب به ایران را به تصویر کشیده است. لوسی در جایی از فیلم به احمد می‌گوید: «میدونی چرا اون (ماریان) رفت دنبال این مرتیکه کثافت؟ چون قیافه‌اش شبیه توئه!» شباهت ظاهری، باطنی، زبانی، عملی و هرچیزی که بخواهیم تصورش را بکنیم و غرب در مورد ِ ایرانیان و اعراب متصور است. سکانس‌ ِ قرمه‌سبزی (علی‌رغم گافی که در آن هست، یعنی ماریان نمی‌داند که قرمه‌سبزی را با چنگال نمی‌خورند ولی کمی قبل‌تر از آن احمد به لوسی و لئا می‌گوید این احتمالن آخرین قرمه‌سبزی‌ای خواهد بود که می‌خورند که نشان می‌دهد قبل از این هم آن‌را خورده‌اند) جزئی از همین تفاوت فرهنگی است و من به شخصه طنز ِ آن را خیلی پسندیدم. (ماریان چنگال را به کناری می‌نهد و کارد را برمی‌دارد)

5.2. داستان فیلم ِ گذشته، از لحاظ تم و البته با داستانی متضاد شباهت‌هایی به فیلم ِ فرزندان (الکساندر پین، 2011) دارد. منتها آنجا زن ِ فیلم که در کماست، قبلن با مردی ارتباط داشته وشوهرش اکنون متوجه این موضوع شده است و درباره‌ی اینکه او را ببخشد یا نه با خودش کلنجار می‌رود.

5.3 در جایی از فیلم، بعد از درگیری ماریان با لوسی، (بعد از اینکه ماریان فهمیده این لوسی بوده که ایمیلهای عاشقانه‌ی او و سمیر را به سلین فوروارد کرده، (هرچند این ارسال، نقشی در خودکشی سلین نداشته)) احمد به او می‌گوید یادش باشد که این او بوده که آن ایمیلها را نوشته است. ما با هر اطلاعاتی که از لوسی، ماریان و نعیما می‌گیریم یک گام خودمان را به گناهکار بودن ِ سمیر و ماریان نزدیکتر می‌بینیم، ولی در سکانس نهایی، چند درصد ما با سمیر و با جمله‌ی آخرش همذات‌پنداری نمی‌کنیم؟ هر کدام از این افراد در یک چرخه‌ی گناه، دروغ، یا پنهان‌کردن حقیقت ( و در همه‌ی موارد برای رسیدن به نفع شخصی‌شان) مقصر هستند. بارانی که در سراسر فیلم به صورت وحشتناکی می‌بارد گویا فقط برای این نازل می‌شود که کثافت گناه افراد فیلم را (مثل آرزوی ِ تراویس بیکل در راننده تاکسی (مارتین اسکورسیزی، 1976) پاک کند.

image635073324661876719.jpg

5.3.1 احمد شخصیتی است که من مایلم به جای استفاده از صفت سفید، از واژه‌ی بی‌رنگ برایش استفاده کنم. احمد در دو برهه از فیلم، ناخواسته با دادن اطلاعاتی (آنچه از لوسی شنیده را به ماریان می‌گوید و بالعکس) سبب افتادن کل ماجرای فیلم در آن چرخه‌ی وحشتناک می‌شود. شاید تنها گناه احمد این است که زیادی خوب است. شغل احمد را وقتی با آن رفتار عالی، فؤاد (با بازی ِ بی‌نظیر ِ الی‌یــِس آگوئیس) را آرام می‌کند یک روانشناس، یک مشاور، یا یک نویسنده حدس می‌زنیم.

6. فرهادی استاد دیالوگ‌نویسی است. اگر بعد از دیدن فیلم این نکته به ذهن خطور می‌کند که چرا دیالوگ‌های فیلم خیلی خاص نیستند بخشی از آن به افتادن معنی از فرانسه به فارسی بازمی‌گردد. برای همین دیالوگی از نوع «یه جا جوب گشاد می‌شه» این همه طرفدار پیدا می‌کند.

7.فیلم با نمایی از احمد و ماریان در فرودگاه شروع می‌شود و با نمایی از سمیر و سِلین در بیمارستان پایان می‌یابد. شاید اگر جبر ِ فلسفی روند داستان نمی‌بود حضور مک‌گافین ِ سلین کارکرد بیشتری می‌یافت. ولی بوی عطر سمیر که منجر به گریه‌ی سلین می‌شود را نمی‌توان به تصویر نکشاند. (چه‌قدر زیباست شباهت این صحنه به صحنه‌ی مشابهی از فیلم پدرخوانده (فرانسیس فورد کاپولا، 1972) ، وقتی که مایکل برای دیدن پدرش به بیمارستان می‌رود و متوجّه می‌شود که محافظ‌های پدرش را پلیس به خانه فرستاده است. او تک و تنها بر بستر پدر حاضر می‌شود و به پدرش قول می‌دهد که از او محافظت می‌کند. دُن کورلیونه هم درحالیکه در کماست اشک می‌ریزد.)
داستان در کشاکش ِ تودرتوی روایت، داستانی سرراست از رابطه و علاقه‌ی دو زوج ِ سابق به هم است. چیزی که چندبار توسّط سمیر به ماریان گوشزد می‌شود. می‌توان به کشیدن چارت‌هایی از روابط افراد فیلم کار را کمی پیچیده کرد، ولی نهایتن این فیلم داستان دو زوج ِ اصلی فیلم است.

8. گذشته، فیلم ِ یک‌بار دیدن نیست. چند بار برای دیدنش به سینما بروید. به آپاراتچی محترم گوشزد کنید قبل از اتمام تیتراژ ِ پایانی چراغها را روشن نکند، در سکانس آخر غرق شوید، گریه کنید و خود را به موسیقی گال‌پرینه‌ها بسپارید و پس از بیرون آمدن از سینما به این فکر بیافتید که خلّاقیت، داستان‌گویی و قدرت ِ بیان حد و مرزی ندارد.

بیان دیدگاه

دسته نقد فیلم

باید مرد.

بیان دیدگاه

دسته Uncategorized

دوازدهم فروردین هزار و سی‌صد و نود و دو

عسل بدیعی ، 1392 - 1356

عسل بدیعی ، 1392 – 1356

بیان دیدگاه

دسته درگذشت

دهم فروردین هزار و سی‌صد و نود و دو

دی‌روز مشکلی در صفحه‌ی نویسندگی ِ وردپرس بود که نمی‌توانستم بنویسم. چیزی که گذشت این بود که باز دسته‌مهمانی دیگر و ام‌روز هم مجلسی برای یکی از اقوام که از حج برگشته بود. در تالاری. چیز دیگری که مایه‌ی دل‌خوشی‌ام بود درست‌شدن ِ زمان ِ سایت لست.اف‌ام بود. این که رفته رفته داریم به سیزدهم نزدیک می‌شویم برای‌ام غمگین‌کننده است. چیز دیگری ندارم که بگویم.

بیان دیدگاه

دسته روزنوشت

هشتم فروردین هزار و سی‌صد و نود و دو

گر اوفــتد به دسـت‌ام، آن میوه‌ی رسیده        باز آ که توبه کــــردیم از گفته و شنیده

روزی کرشمه‌ای کــــــن ای یار برگزیده          یاران چه چاره سازند با این دل ِ رمیده

وان رفتن خوش‌اش بیـن وان گام آرمیده        چون قطره‌های شبنم بر برگ گل چکیده

صد ماه‌رو ز رشک‌اش جیب قصب دریده          دنیا وفـــا ندارد ای نور هر دو دیده

بیان دیدگاه

دسته روزنوشت

هفتم فروردین هزار و سی‌صد و نود و دو

بعد از دیدن ِ فیلم ِ جنگوی آزاد بود که باشنیدن ِ قطعه‌ی آخر ِ ساندترک  فیلم، یعنی جایی که جنگو خانه‌ی ارباب کالوین کندی (دی‌کاپریو)  را منفجر می‌کند و بیرون می‌آید تا با برومهیلدا، معشوقه‌اش، به‌سوی آزادی بتازند حسابی سرخوش شدم. نام ِ قطعه ترینیتی بود و با جست‌وجوی اینترنتی اصل  ترانه را پیدا کردم که متعلق به فیلم وسترن اسپاگتی با نام ِ «نام من ترینیتی است» بود. با بازی ترنس هیل و باد اسپنسر. فرصت فکرکردن هم به خودم ندادم و فیلم اصلی را دانلود کردم. دیدن فیلم به زبان اصلی برای من که آن‌همه پیش‌زمینه از ترنس هیل و باد اسپنسر با صدای دوبلورهای قهارشان در ذهن داشتم کمی سخت بود. ولی شنیدن ِ ترانه‌ی اصلی روی فیلم خیلی دل‌چسب بود. به کلوب فیلمی رفتم تا ببینم دیگر فیلم‌های آن‌ها را هم دارد یا نه؟ یک فیلم ِ دایواِکس به‌ام داد که روی جلدش دو فیلم با بازی باد اسپنسر بود و بقیه از لورل و هاردی. گفتم با خودم همین هم خوب غنیمت است. پس خریدمش. دی‌شب گقتم بگذارم‌اش و ببینم کدام فیلم‌های باد اسپنسر است؟ با شگفتی تمام دیدم که هفت فیلم از او و یک فیلم به نام ِ «دردسرسازان» با بازی هر دوشان در فیلم موجود است. دی‌شب فیلم دردسرسازان و فیلم به من می‌گویند پاگنده  را دیدم.

در مورد اصطلاح پاگنده هم باید این توضیح را بدهم که نام اصلی شخصیتی که اسپنسر در فیلم‌های ایتالیایی بازی می‌کند piedone است، به‌معنی کسی که کف‌پایش صاف است. یا به انگلیسی: Flatfoot . ولی به گمان من چون ترجمه‌ی چنین اصطلاحی به فارسی کمی ثقیل بوده آن را به پاگنده تغییر داده‌اند. فیلمی که با بازی ِ تکی ِ باد اسپنسر در آن دیسک دایواِکس بود نام‌اش Piedone lo sbirro است و نام فیلم ِ دردسرسازان که هیل و اسپنسر باهمکاری هم بازی می‌کنند Troublemakers است.ترنس هیل و باد اسپنسر با هم در 18 فیلم هم‌کاری داشتند و در این فیلم‌ها نام‌های مختلفی را بر روی شخصیت‌های‌شان می‌بینم. ولی معروف‌ترین‌شان همان ترینیتی است که نام شخصیت ترنس هیل بود. آخرین فیلمی که این دو با هم بازی کردند همین دردسرسازان بود که در سال 1994 ساخته شد. اولین همکاری‌شان هم فیلم ِ «خدا می‌بخشد … من، نه» در سال 1967 رقم خورد. جالب این که هیل در این فیلم شخصیتی با نام ِ کَت استیونس را بازی می‌کند. آدم یاد جکی چان و جان وین می‌افتد.

باد اسپنسر در جوانی و در لباس شنا

باد اسپنسر در جوانی و در لباس شنا

ترنس هیل در جوانی

ترنس هیل در جوانی

باد اسپنسر با نام اصلی ِ کارلو پدرسولی در جوانی در رشته‌ی شنا  و واترپولو به مقام‌های قهرمانی ملی هم رسیده بود. او در المپیک 1952 هلسینکی در رشته‌ی شنای صدمتر آزاد به مرحله‌ی نیمه‌نهایی هم رسید. او در تیم ملی شنای ایتالیا در سال‌های 1956 و 1960 هم در رقابت‌های المپیک شرکت کرد. او اولین ایتالیایی‌ای بود که صدمتر را در زمانی کم‌تر از یک دقیقه (59.5 ثانیه) شنا کرد. مشخصه‌ی باد اسپنسر ضربه‌های پتک‌مانندی که بر سر و روی آدم‌بد‌های بی‌چاره وارد می‌کند هیچ‌گاه قابل‌تقلید نبوده‌اند.  باد اسپنسر نام فامیلی‌اش را به خاطر علاقه‌ی زیادش به اسپنسر تریسی انتخاب کرده بود.

ترنس هیل هم از پدری ایتالیایی و مادری آلمانی در آلمان بزرگ شد و از بمباران درسدن در جنگ جخانی دوم جان سالم به در برد. یکی از دلایلی که ترنس هیل به سمت بازی‌گری کشیده شد، شباهت زیاد او به بازی‌گر دیگر وستر فرانکو نرو بود. فرانکو نرو بازی‌گر اصلی فیلم ِ جنگو (1966) است که تارانتینو فیلم جنگوی آزاد را بر اساس آن ساخته است و نرو در صحنه‌ای از آن حضور افتخاری هم دارد. وقتی نرو برای فیلمی آماده نبود تهیه‌کنند‌ه‌ها به سراغ هیل رفتند و او کم‌کم برای خود اسمی دست وپا کرد. آن‌طور که در آی‌ام‌دی‌بی به‌نقل از وب‌سایت ِ آلمانی ِ ترنس هیل نقل شده است، نام ترنس هیل را تهیه‌کننده‌ها به هم‌راه نوزده اسم دیگر به او پیش‌نهاد داده و به او بیست و چهار ساعت فرصت دادند تا اسم خود را انتخاب کند. او این اسم را به این خاطر انتخاب کرد که حرف‌های آغازین نام ِ مادرش را داشت. نام مادر او Hildegard Thieme بود. سپنسر اکنون 83 سال دارد و ترنس هیل 73 ساله است.

شمایل ِ مرد ریشوی سینما با مشت‌های آهنین‌اش و مرد بور که سریع‌ترین هفت‌تیرکش غرب بود برای من همیشه دست‌نخورده، محکم و والا در ذهن‌ام جای دارد.

بیان دیدگاه

دسته معرفی فیلم, کشفیات, درباره سینما, زادروز

ششم فروردین هزار و سی‌صد و نود و دو

از کابوسی بیدار شدم. در تعقیب‌ام بودند و می‌دویدم. در کسوت خاصی بودم در خواب. خواب؟ بالاخره ردم را گم کردند و از بی‌راهه ای به سمت کوچه‌ی دیگری ره‌سپار شدم. کسی گفت شما چرا از این‌جا؟‌شما که مثل ما کثیف نیستید؟ گفتم من از شما هم کثیف‌ترم. جای دیگری هم بودیم که چندنفر ما را نگاه داشته بودند و شکنجه می‌دادند. آن وضعیت بغرنج از وضعیت آخرینی که توصیف کردم سخت‌تر نبود. آخر خواب که من هق‌هق گریه می‌کردم کسی نزد من آمد و گفت دل پاکی داری، پیش ما بیا و حکم شو. من و هم‌سایه‌های‌ام که یهودی و مسیحی اند مشکلی داریم. به نسبت یک و دو و سه تعداد اعضای خانواده‌های‌مان است. مسیحی 2، من 3 و یهودی 6 نفریم. همین‌جا بود که از خواب پریدم. در حالی‌که نفس‌نفس می‌زدم و نم اشک بر چشم داشتم. کابوسی که دیدم بدجور مرا به خود مشغول کرده است. آدم ِ خرافاتی‌ای هم نیستم، ولی هرچیز حساب و کتابی دارد. من چرا باید حکم سه خانواده می‌شدم؟ موقعیت‌ام مثل موقعیت رضا در فیلم مارمولک بود. از همه عجیب‌تر میزانسن‌های به‌شدت سینمایی ِ صحنه‌ی تعقیب و گریز بود. خوا‌ب‌ام دوپاره بود و در هر پاره من نقش متفاوتی داشتم. تعبیرش چه بود، نمی‌دانم. اصلن به تعبیر خواب اعتقادی ندارم ولی خیلی ذهن‌ام مشغول است.

بیان دیدگاه

دسته روزنوشت

پنجم فروردین هزار و سی‌صد و نود و دو

انیمیشن‌های علی درخشی موسوم به «حیات وحش» را این روزها از سایت ِ zamanema می‌بینم و دانلود می‌کنم. با کارهای درخشان علی درخشی از زمانی که مجله‌ی طنز و کاریکاتور را در کودکی و نوجوانی می‌خواندم آشنا هستم. با سبک منحصر به فرد کشیدن‌اش که واقعن امضای خودش را داشت و دارد. سری انیمیشن حیات وحش که در پشت آن افکار هوشمندی برای خلق طنز موقعیت درخشان‌اش وجود دارد امیدبخش روزهای بهتری در عرصه‌ی انیمیشن کوتاه ایران هستند. دیگر که کتاب گزیده‌اشعار مسعود سعد سلمان را با یک بیوگرافی کامل که توفیق سبحانی نوشته و جمع‌آوری کرده  دارم می‌خوانم. از آنجا به مسعود سعد و شعرش علاقه مند شدم که یک رباعی از او خواندم :

در آرزوی بوی گل نوروزم                           در حسرت آن نگار ِ عالم‌سوزم

از شمع سه‌گونه کار می‌آموزم                       می‌گریم و می‌گدازم و می‌سوزم

شرح ِ رنج‌های بی‌شمار مسعود سعد اگرچه با حال و هوای شاداب نوروز سنخیتی ندارد ولی خالی از لطف نیست. قالب رباعی به‌نظرم جالب‌ترین و منسجم‌ترین قالب شعر ایرانی است که می‌تواند یک مثنوی حرف را در قالب چهارمصراعی خود عرضه کند. درباره‌ی رباعی‌های خوبی که می‌خوانم بیش‌تر خواهم نوشت. ولی تا آن‌وقت این رباعی از شمس سجاسی پیش‌کش:

با گل گفتم که حسن یارم چون است؟               گفتا چو غم عشق تو روزافزون است

گفتم که نماز بر رخ خوب‌اش را؟                  گفتا نتوان که دامن‌اش پرخون است

بیان دیدگاه

دسته روزنوشت

چهارم فروردین هزار و سی‌صد و نود و دو

رفتند. ام‌روز صبح مهمان‌ها‌ی‌مان رفتند. دو روزی این‌جا بودند. ام‌شب که فارغ از حضور آن‌ها می‌خواستم بزنم و کلاه‌قرمزی ببینم دیدم تلویزیون میزگرد دارد. گویا به خاطر ایام فاطمیه تا دو روزی کلاه‌قرمزی نمی‌گذارد.سفر لازم‌ام ، همین.

بیان دیدگاه

دسته Uncategorized, روزنوشت